“خصوصا حالا که مهدی هم مدافع حرم شده مردم میگویند افغانستانیها آنجا گنج پیدا کردهاند.مردم از ترس جانشان خانههایشان را رها کردهاند و رفتهاند اینها میروند خانههایشان را سرقت میکنند. افغانستانیها به این دلیل آنجا را محکم گرفتهاند.الان مهدی شما هم به همان دلیل رفته است وگرنه از رضا عبرت نگرفتید که مهدی را هم فرستادید”
به گزارش اویس، متن پیش رو گفتگو خبرنگار اویس با مادر سردار شهید رضا خاوری پیرامون فرزند شهیدش و البته کنایه های مردم می باشد
لطفا کمی از کودکی آقا رضا بگویید
آقا رضا از همان دوران کودکی همینطوری بود.شجاع مثلا بسیج میرفت. میامی اردوی بسیج میدان تیر میرفت. راهپیمایی میرفت. رضا از کوچیکی عاشق امام خمینی(ره) بود. یک زمانی رفتیم افغانستان گفت مادر اجازه بده بروم ایران. من گفتم نه ما تازه از ایران آمدیم برویم کجا؟ چه کار کنیم؟ یک سیلی هم زدم. فردا صبح آمد گفت مادر من را زدی اجازه نمیدهی بروم دیشب خواب دیدم ما توی مسجد جمکران هستیم و امام خمینی(ره)کنار تخته سیاه گچ و کتاب در دستش دارد به ما درس می دهد. رضا از همان کوچیکی عاشق اینها و این راه بود اینطور نبود که فقط در جوانی و یا فقط در این ۳سالی که مدافع حرم بود اینطوری شده باشد.
مادرشهید خاوری اینجا به فکر فرو میرود ظاهرا جسم ایشان در کنار ما بودند اما روح شان میرود و غرق خاطرات و روزهای گذشته میشود: رضا پسر شجاعی بود. ناترس. اینکه بگویید بترسد و نگران باشد نه. در عین حالی که بسیار هم مهربان و دلسوز بود. حتی میگفت دلم برای تکفیریهایی که با ما میجنگند هم میسوزد و ناراحتم. رضا عاشق حضرت زینب(س) بود، عاشق امام حسین (ع) بود. خواهرش وقتی به دنیا آمده بود در آرزوی داشتن دختر بودم میگفتم رضا و جواد تنها هستند و یک خواهری داشته باشند. وقتی خواهرش به دنیا آمد نامش را آرزو گذاشتم و رضا ناراحت شد گفت نه مادر،چرا نامش را زینب یا زهرا نگذاریم. ما شیعه امیرالمومنین هستیم و نام خواهرش را زینب گذاشت. رضا از همان کوچیکی خوب بود ولایی بود. از همان زمان مدافع زینب(س) بود.
اخلاق آقا رضا در دوران بزرگی با دوران کودکی اش فرق داشت؟
نه.اخلاق رضای مدافع حرم مثل رضای میدانهای نبرد افغانستان بود.مثل رضای ۸سالگی اش بود.وقتی میرفتم بیرون و به خانه که میرسیدم رضا خانه را جارو زده بود. ظرفها رو شسته بود.غذا پخته.همیشه در کارهای خانه کمکم میکرد خیلی پسرخوبی بود دلسوز همه اهل خانه و مردم زود از دستش دادند
آیا وقتی که رضا کوچک بود هیچوقت فکر میکردید که آقا رضا روزی فدایی حضرت زینب(س) شود؟
رضا عاشق حضرت زینب (س) و این کارها بود.میرفت.دوست داشت.وقتیبه امام خمینی (ره) و امام حسین (ع) علاقه داشت، پیرو همانها بود و میرفت. حضرت زینب(س) در خطر بود.۳سالی بود که رضا در این راه میرفت یکبار برادرش گفت رضا دیگر نرو بمان و پدر و مادر رو جمع کن میری و این دوتا رو تنها می گذاری.رضا گفت پدر و مادرم به فدای حضرت زینب(س) ولی من حضرت رو تنها نمیگذارم .پدر و مادرم اینجان جاشون خوبه امنه همه شما سه فرزند دیگر هستید و رفت. فهمیدیم که این بچه دیگر ماندگار نیست و جلوشو نتوانستیم بگیریم
چطور شد که آقا رضا رفت سوریه؟
رضا میگفت که من میروم و حضرت زینب (س) را تنها نمیگذارم.میگفت ۳سال پیش تکفیریها به۲۰۰متری حرم رسیده بودند بچه های فاطمیون بودند که رفتند و آنها را دور ساختند.زیرا آنها قسم خورده بودند که ما حرم را خراب و نبش قبر میکنیم.مردم بیگناه را سر میبریدند.رضا میگفت من نمیتوانم بی تفاوت بمانم.وگرنه مسلمان نیستم.
ما شنیده بودیم که رضا از پایه گذاران فاطمیون بوده،شما در جریان بودید؟
بودیم اما کم و بیش که همرزمانش تعریف میکردند.توی خانه از کارهایش صحبت نمیکرد.رضا همیشه بهانه میکرد که فقط میرم جلسه دعای زیارت عاشورا و دعای توسل و…اما بعد شهادتش فهمیدم میرفته درب تک تک خانه های دوستان و همرزمان قدیمی اش را میزده که بیا برویم سوریه.یکی از دوستانش تعریف میکرد که من به رضا گفتم من نمیام و برداشت به شوخی بهم گفت پس چادر خانمت رو سرت کن بشین تو خونه تا تکلیفم را بدانم و دیگر روی تو حساب نکنم.
خبر داشتین که آقا رضا عملیات میرفته یا اونجا چه پست و مقامی داشته؟
نه خودش که نمیگفت.هر وقت از اونجا زنگ میزد و حالش رو میپرسیدم میگفتم رضا اونجا چیکار میکنی میگفت هیچی نتن و آب بخش میکنم.به من چیزی نمیگفت.وقتی از اونجا میامد لباسهاش همیشه پرخاک بودپوتینهاش قرمز بود.بهش میگفتم مادرجان اینا خونه شهداست میگفت نه مادر خاک اونجا سرخه اینا گلی شده.ببینید چقدر تحمل و صبر داشته چقدر شیطان را در درون خود کشته بود که توانسته بود هیچوقت کارهایی که انجام میده رو بیان نکنه
آیا روحیه آقا رضا قبل ازاینکه عازم سوریه شود با وقتی که مدافع حرم شده بود فرقی کرده بود؟
نه.چون از بچگی خیلی خوب بود.خوب بود که بی بی(س) به عنوان مدافع حرمش انتخاب کرد و در نهایت هم شهید شد وگرنه شهید نمیشد.
بعضیها فکر میکنند که مدافعان حرم بخاطر پول میروند شما چه فکر میکنید؟
نه پولی در کار نیست. آن قدر رضا در این راه از جیب خودش خرج کرده به جای اینکه بگیرد. وقت هایی که خانه بود همیشه زنگ میزد و پیگیری کارها و مشکلات رزمندهها بود. می گفتم رضا تو که هر چه داری خرج تلفنت میشود. خیلی زحمت میکشید نه شب آرام داشت نه روز. اجر و مزد و پاداش رضا پیش خداست.
قبل از شهادت رضا کسی به شما تهمت و کنایه میزد بابت پول؟
بله.میگفتند شما افغانیا بخاطر پول میروید.همسایهها میخندیدند زخم زبون میزدند ولی من انگار نه انگار تحمل میکردم. هر چه هم به رضا میگفتم اینها بهت تهمت میزنند دیگه نرو گوش نمیداد. میگفت من به خاطر این مردم نرفتم که بخاطر این مردم برگردم. به خاطر خدا میروم همسایهها میگفتند هفته ای دو سه میلیون میدهند بیایید ما هم شوهرانمان را بفرستیم پولدار بشویم.اگر پول بود که چرا ما در این سه سال پولدار نشدیم.
از روزی که آقا رضا شهید شدند هم زخم زبان میشنوید؟
بله.خصوصا حالا که مهدی هم رفته است و مردم میگویند افغانستانیها آنجا گنج پیدا کردهاند.مردم از ترس جانشان خانههایشان را رها کردهاند و رفتهاند اینها میروند خانههایشان را سرقت میکنند.افغانستانیها به این دلیل آنجا را محکم گرفتهاند.الان مهدی شما هم به همان دلیل رفته است وگرنه از رضا عبرت نگرفتید که مهدی را هم فرستادید؟چرا اجازه دادید برود؟همشهریهای خودمان که میگویند اینها شهید نیستند بخاطر پول رفتند.زخم زبان زیاد است از قدیم میگفتند:(( داغ جوانان یک طرف زخم فراوان یک طرف)) جوانان مان را دادیم خداوند خودش بهتر میداند که این شهدای مظلوم در شهر غربت رفتند و برای چه شهید شدند.اینها به عشق حضرت رفتند که از مرگ هم نمیترسند.رضا خودش میگفت برای رضای خدا میرویم و گلهای سرسبدمان را تقدیم کردیم. هر چه هم سرمان بیاید گوشه ای از مصیبتهای حضرت زینب نیست
وقتیکه مردم این حرفها را میزنند شما چگونه آرام میشوید؟
میگویم خدایا حضرت زینب (س) در یک نصف روز ۷۲شهید داد من که فقط یک جوان دادهام. من هم دلم را پای دل زینب(س) میگذارم.بعد واقعهی عاشورا حضرت به اسارت رفت زخم زبان شنید ما هم پیروان ایشان هستیم و باید زخم زبان بشنوییم
چگونه خبر شهادت آقا رضا را شنیدید آقا مهدی گفته بودند اتفاقی از العربیه؟
بله درست است.یک روز شنیدم که شبکه العربیه گفت رضا خاوریاینها شبکه را عوض کردند و گفتم چه بود؟ اینها پنهان کردند و گفتند اشتباه متوجه شنیده اید.تا یک هفته تلویزیون را خاموش میکردند و گوشی ام را قایم میکردند نمیگذاشتند بیرون بروم. نمیدانستم همگی میدانند که رضا شهید شده و به من نمیگویند تا اینکه فردای روز عاشورا گفتند رضا شهید شده و یادم از شبکه العربیه آمد که آنها اخبار شهادتش را میگفتند
از حال و هوای خودتان در روزهای تشییع بگویید.
در مراسم تشیع همیشه خودم را کنترل میکردم و میگفتم یا حضرت زینب(س) به من آنقدر صبر بده که در تشیع رضا جلوی دشمنان بتوانم سرم را بلند نگه دارم و داد و بیداد نکنم.مثل مادر وهب باشم.مثل وهب رضا را دادم حالا هم بتوانم تحمل کنم. دشممنان را شاد نکنم و پسرم را پیش حضرت زینب(س) شرمنده و سرافکنده نکنم. پشیمان نیستم برای همین خودم را خیلی کنترل میکردم
بعد آقا رضا آقا مهدی هم مدافع حرم شد شما با این مساله مشکلی ندارید؟
نه اینها اولادهای خوبی بشوند و در راه خدا بروند و کمک حضرت زینب باشند.فردای قیامت شرمنده اهل بیت نباشیم. پیش حضرت زهرا(س)بگم من هم جوانی داشتم که در این راه دادم. رضا که شهید شد مهدی هم رفته و سوریه ست. فقط جواد مانده که او هم برود. راه بدی نیست جای بدی هم نیست ولی خدا به من صبری بدهد که زخم زبانهای مردم را تحمل کنم
خانواده خاوری برای دفاع از اهل بیت تا کجا حاضرند هزینه کنند؟
حاضریم تا جانمان را بدهیم.حاضرم این کلبه فقیریام را هر زمان لازم باشد بدهم و فدای حضرت زینب (س)بکنم.یک پسرم را در این راه دادم. دوتای دیگر را هم میدهم.لازم باشد جان خودم را نیز حاضرم بدهم.
