Amg-Fars.IR

شهدا کبوتر

“ابوالفضل” شهادتش را روز تشییع شهید لطفی گرفت + عکس

“برادرم در مراسم تشییع شهید امیر لطفی حال خوبی نداشت. دست کرد در خاک مزار امیر و گفت نامردی اگر دست رفیقت را نگیری و شهیدش نکنی، امیر کار خودش را کرد و ابوالفضل شش ماه بعد شهید شد.”

 

 

ساعت ۵ عصر روز جمعه است و حسینیه معراج الشهدای تهران مملو از جمعیت است. از خیابان بهشت که منتهی به معراج است و ماشین‌هایی که عکس مردی سی و چند ساله با عنوان “شهید مدافع حرم” به پشت شیشه‌های آن نصب شده است، می‌شود فهمید که معراج بار دیگر پر از عطر شهیدی‌ شده که از دیار شام آمده است.

از دوستان و بستگان و خانواده شهید، همه در معراج حضور دارند که با ندای “یا حسین(ع)” پیکر مطهر شهید به میان جمعیت می‌آید. دوستان شهید در جست‌وجوی گل گم کرده خود با تمام وجود اشک می‌ریزند و نام شهید را صدا می‌زنند. مادر گوشه‌ای آرام نشسته است و به یاد مصائب سید و سرور شهیدان بر سینه می‌کوبد.

دوستان شهید به دور پیکر حلقه می‌زنند تا آخرین دیدار خود را با ابوالفضل داشته باشند. نوحه‌خوان شروع به خواندن نوحه می‌کند و حاضران او را همراهی می‌کنند. به یاد مصائب حضرت زینب(س) که مرهم دل زخم دیده این روزهای خانواده شهداست مداح چند بیتی می‌خواند و خواهر شهید “امان از دل زینب” گویان ناله‌های جمع را همراهی می‌کند.

مداح از پشت بلندگو عنوان می‌کند که قصد خواندن روضه علی اکبر(ع) را دارد اما به این دلیل که پدر شهید فوت شده‌اند روضه حضرت قاسم را می‌خواند. مادر از دور اشاره می‌کند که روضه علی اکبر خوانده شود و مداح نوحه‌اش را با این بیت آغاز می‌کند: “علی اکبر عزیز بابا، غرق خون گشته اربا اربا”

حاضران در مراسم با نوای مداح دم می‌گیرند و بر گرد تابوت شهید بر سینه می‌کوبند. مداح به نام شهید اشاره می‌کند که به نام علمدار کربلا “ابوالفضل” است و روضه علمدار را می‌خواند.

” به تمام معنا مرد و جوانمرد بود” این جمله را برادر شهید می‌گوید و در ادامه به خاطره‌ای از کودکی شهید اشاره می‌کند: “دبستان بود یک روز از من پول قرض کرد. گفتم برای چه می‌خواهی؟ برو از پدر بگیر. گفت نه نمی‌خواهم از پدر بگیرم. پرسیدم چه شده گفت داشتیم فوتبال بازی می‌کردیم که عینک یکی از بچه‌ها شکست. چند روز است که بدون عینک سر کلاس حاضر می‌شود و نمی‌تواند تخته را خوب ببیند، پول هم ندارد می‌خواهم برایش عینک بگیرم.”

برادر شهید از زمانی می‌گوید که با وجود شکستگی پا هر طور که بود در آموزش شرکت می‌کرد تا خودش را به کربلای سوریه برساند. او ادامه می‌دهد: “تمام تلاشش این بود که به سوریه برود. می‌گفت اگر مادر و خواهرمان در غربت باشند آرام و قرار نداریم چطور حالا که حرامیان دور حرم خانم زینب(س) را گرفته‌اند راحت زندگی کنیم؟ حضرت زینب که از خواهر و مادر ما بالاتر است.”

برادر بزرگتر شهید، بستگانی که بی تابانه از شهادت “ابوالفضل” گریه می‌کنند را آرام می‌کند و زیر گوششان می‌خواند “گریه نکنید داداش دوست نداشت کسی برای شهادتش بی تابی کنه” همین جمله برادر است که کمی بستگان را آرام می‌کند.

در بین سینه زنی حاضران مداح خواب خواهر شهید را نقل می‌کند که ابوالفضل به خواب خواهر آمده و گفته است ما را هر شب به زیارت ارباب می‌برند. داغ حسرت و جاماندن از قافله شهدا را می‌توان از چهره تک تک حاضران در جمع دید. مداح که خود از دوستان شهید است، می‌گوید: “وقتی می‌خواست بره خیلی خوشحال بود می گفت حاجی بالاخره ما هم رفتنی شدیم.”

برادر شهید در پایان مراسم سینه زنی می‌گوید: “برادرم در مراسم تشییع شهید امیر لطفی حال خوبی نداشت. دست کرد توی خاک مزار امیر و گفت نامردی اگر دست رفیقت را نگیری و شهیدش نکنی. امیر کار خودش را کرد و ابوالفضل شش ماه بعد شهید شد.”

وی رو کرد به حاضران و ادامه داد: “بین شما هم هستند کسانی که گریه می‌کنند و چند ماه دیگر باید زیر تابوتشان را بگیریم. ابوالفضل مرد بود روی بازوبندش نوشته بود “یا قاهر العدو، یا والی الولی، یا مظهر العجایب، یا مرتضی علی(ع)”  و این نوحه را زیاد می‌خواند “علوی می‌میرم، مرتضوی می‌میرم، انتقام حرم زینبُ من می‌گیرم”.  ما اگر شهید دادیم فدای حضرت زینب(س).

با صحبت‌های برادر شهید بار دیگر جمعیت دم می‌گیرد و شعری که شهید آن را زمزمه می‌کرد را می‌خوانند. همزمان پیکر شهید روی دست‌ها قرار می‌گیرد و برای مراسم تشییع آماده می‌شود.

دفاع پرس


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *